اتاق شعر

ساخت وبلاگ
چقدر بد گذشت این چهار سال!خودمانیم، زندگی متفاوتی بود ، خیلی رشد داشت، خیلی ها را دیدیم و از هر استانی رفیقی پیدا شد.ولی چقدر اذیت داشت، یک ورودی به تعداد انگشتان دست! جمع اضدادی بود برای خودش. یکی از یکی نکبت ترچقدر خون دل خوردیم از یک 7 ، 8 تا دختر بی کله و دمدمی مزاج، لااقل فهمیدیم که جنس زن هرجا و هرچه باشد روحیات کودکانه دارداز خر کردن مدیرگروه اول به بهانه های مختلف تا این مدیرگروه بی جنبه ی اخری که وقتی امتحانش را هک کردیم پای ما را به کمیته انضباطی و حراست و فلان باز کرد.چقدر دنیای متفاوتی بود این 4 سال، بی خیال کلاس های بی خودش و چرندیاتی که باید حفظ می کردیم، همین که برای ما خاطره ساخت، اتفاقات رنگارنگی رو به رویمان گذاشت، همین ها را خداراشکرحیف که اخرش این دعوای ادامه دار هک سامانه امتحانات دانشگاه ، کشیده شد به نه ترمه شدن و مشروطی و حذف و معروف شدن به هکر و ...به هرحال استعداد های ما همیشه درجاهایی خرج می شود که نباید! حیف چیزی که فقط باید تکمیلش میکردم، شد نا تکمیل بی تحصیلی که کاربردش همان فرو کردن است در جای مناسب!ترم آخر هم پر .... اتاق شعر...
ما را در سایت اتاق شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2otaghsherd بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 19 خرداد 1401 ساعت: 6:11

محله ی ما ابتدایش وصل میشود به یک مدرسه ی قدیمی دخترانه،به واسطه ی همین تلاقی، عصرها همیشه پر می شود از دختر مدرسه ای ، هرکدام با یک دنیا تخیلات فانتزی که چطور پلک بزنم،سرم را در چه زاویه ای بگیرم تا جذاب باشد یا چطور مثلا بند کوله ام ناخوداگاه اویزان شود تا شاید با همین اشاره ی کوچک، کمی مقنعه ام عقب کشیده شود و چتری هایم بیفتد بیرون!من 14 ساله بودم و تازه شاخک هایم داشت مور مور میکرد، غروب ها میامدم لب پنجره ی تراس و خیالبافی می کردم، مثلا نیت می کردم چون امروز دهم ماه است ، دهمین دختری که از تیر برق روبروی خانه رد بشود، شمایل زن آینده ی خودم را دارد. البته همیشه هم فیرپلی را رعایت نمیکردم، مثلا اگر عدد شمسی خوب نبود، شیفت میکردم به تقویم میلادی و عدد را عوض میکردم! خلاصه تفریحات ما در همین حد بود.!!یکی از همین عصرهای طلایی، دختری با چشم های پرآب و لوچه های آویزان از منظره ی روبرو رد شد ، فقط صورتش را یادم هست. موهایش را کامل پوشانده بود، صورتش هم خیلی لاغر بود. خلاصه بگویم ، با معیارهای من 14 ساله، جذاب نبود، فقط حالت غمگینش چشمم را گرفتیادم هست که روز بعدی هم دیدمش، چندبار دیگر هم دیدم و چهره اش بهتر در خاطرم ماند. دختر بدریختی نبود، این که میگویند عشق در یک نگاه، شاید واقعیت داشته باشد ولی تنفر را به یک نگاه خلاصه نکنید.خلاصه روزها گذشت و تابستان امد و رفت و  آن دختر هم به کل از همان حافظه ی کوتاه مدتم هم پاک شد......10 سال از عمر من 14 ساله سپری شد و همین چند روز پیش خیلی اتفاقی دختر ساده ی بی آلایش در سن بلوغ را، دوباره دیدم و به جا آوردم!اول که قاعدتا شناختن عکسش برایم ممکن نبود ولی وقتی اسمش را میخواندم  اتاق شعر...
ما را در سایت اتاق شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2otaghsherd بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 19 خرداد 1401 ساعت: 6:11